این خاطره هیچ وقت یادم نمیره

دلتون نخواد ی روز با پدرم رفتیم معجون بخوریم ی صف طولانی منتظر بودن همه هم اعصابشون خورد که ی مدت زیادی رو باید صبر میکردن ( همچین مردم های صبوری هستیم ما ) بعد پدرم که پول معجون رو داد ی ۵۰۰ تومن حسابی چسب نواری خورده بقیه پولش به پدرم دادن اونجا گفت : چرا به این ۵۰۰ تومنی ۱۰۰۰ تومن چسب زدن ؟چشمک

کل صف و من و فروشنده همه مردیم از خنده


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها